وحید حلاج
اگر همین امروز سری به کتابفروشیهای شهرتان بزنید و قفسههای مربوط به فلسفه را زیر و رو کنید تقریبا هیچ کتابی پیدا نمیکنید که به سفر از دیدگاه فلسفی نگاه کرده باشد. این روزها که انواع کتابهای فلسفه برای زندگی» ترجمه و منتشر میشود و موضوعاتی مثل فلسفه دروغ، فلسفه تنهایی، فلسفه عشق، و دهها موضوع شبیه به اینها را شامل میشود بازهم انگار سفر کردن برای فیلسوفان جالب نبوده که بخواهند فلسفه را با سفر مخلوط کنند و چیزی برای مخاطب آماده کنند.
البته منظور من این نیست که هیچ کتابی توسط فیلسوفان درباره سفر نوشته نشده. گرچه بعضی از فیلسوفان مثل سانتایانا، و آلن دوباتن مشخصا درباره سفر نوشتهاند اما پرداختن به سفر در این میان فیلسوفان جایگاه پررنگی ندارد و برای کسی که بخواهد در ادبیات فلسفی مطلبی درباره سفر پیدا کند این کار به آسانی میسر نخواهد شد.
من در این نوشته میخواهم ببینم آیا میشود از تلفیق فلسفه و سفر به نفع بهبود زندگی استفاده کرد یا نه؛ و برای این کار ابتدا باید ببینیم منظورمان از فلسفه چیست و کدام تعریف از فلسفه به کار ما میآید.
با این حال فلسفه هیچ گاه منحصر در مابعدالطبیعه نبوده و نیست. همین حالا اگر وارد گوگل شوید و معنی فلسفه را به انگلیسی جستجو کنید به تعاریف بسیاری از آن برخواهید خورد. یکی از تعاریف یا کارکردهای اصلی فلسفه نشاندادن راهی برای خوب زندگی کردن است. افلاطون سه ایده حقیقت، خیر، و زیبایی را، ایدههایی میدانست که انسانها با رسیدن به آنها به سعادت میرسند. ویلیام جیمز در درس گفتارهای گیفورد خود که در سال 1901 در دانشگاه ادینبرا اسکاتلند برگزار شد و حاصل آن کتاب درخشان "تنوع تجربه دینی" بود، مهمترین دغدغه زندگی انسان را رسیدن به شادکامی بیان میکند. فلسفه به ما کمک میکند که اولا بدانیم شادکامی چیست؟ ثانیا چطور به دست میآید؟ و ثالثا به دست آوردنش مطلوب است یا نه؟. در این مطلب به پرسش اول و سوم کاری نداریم و به پرسش دوم خواهیم پرداخت. اما سوال اینجاست که آیا سفر میتواند به کسب یک زندگی خوب و خوش یاری برساند یا نه. به عبارت دیگر آیا سفر می تواند به ما کمک کند که زندگی با درد و رنج کمتر و احساس رضایت و لذت بیشتر داشته باشیم یا خیر.
همانطور که اشاره کردم در تاریخ فلسفه فیلسوفان کمی هستند که درباره ربط بین سفر و فلسفه چیزی نوشته باشند، یا اصلا آدم اهل مسافرتی بوده باشند و از سفرهایشان به نفع نظریات فلسفیشان استفاده کرده باشند. با این همه در این نوشته به دو فیلسوف یا متفکر اهل فلسفه اشاره خواهم کرد که چیزهایی درباره سفر نوشتهاند و با همدیگر خواهیم دید که از نظر این دو فیلسوف سفر چه کمکی میتواند به خوبزیستن ما بکند.
دوباتن برای ایرانیها فیلسوف ناشناختهای نیست. معروفترین کتابی که از او به فارسی ترجمه شده تسلی بخشیهای فلسفه» است. دوباتن در سال 1969 در سوئیس متولد شده و دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه هاروارد طی کرده است؛ هم اکنون فلسفه درس میدهد و از فلسفه مینویسد. دوباتن یکی از بناینگذاران سازمانی آموزشی است به نام "مدرسه زندگی" که از فلسفه برای خوبزیستن بهره میبرد. کتابهایی که او نوشته هم بیشتر در همین راستا هستند، کتابهایی مثل جستارهایی در باب عشق، خوشیها و مصائب کار، هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، سیر عشق، و هنر سیر و سفر.
هنر سیر و سفر، کتابی است که دوباتن مخصوصا درباره سفر کردن نوشته است. دوباتن هم مانند بسیاری دیگر از فیلسوفان، خوشبختی را نهایت زندگی آدمی میداند. او در بخش دوم فصل اول کتاب هنر سیر و سفر مینویسد:
هر آینه بپذیریم زندگی ما حول جستجوی خوشبختی میگردد، در آن صورت کمترین فعالیتی را میتوان بر شمرد که بیش از سفرهایی که کردهایم – با تمام تناقضها و مشقاتشان- پویایی این جست و جو را آشکار کنند. سفرهای ما هر چند غیر دقیق، درکی از زندگی چنان که باید باشد، فراتر از محدودیتهای کار و تلاش معاش عرضه میکنند. به ندرت تصور میشود سفرهایمان مسائلی فلسفی را مطرح کنند –منظورم مسائلی است که تفکری ورای عملی بودن را میطلبند، سیل پیشنهادات درباره مقصد سفرمان به سویمان سرازیر میشود، که کجا برویم بهتر است؛ اما به ندرت در مورد علت یا چگونه رفتن میشنویم.» (هنر سیر و سفر، ص 15و 16)
دوباتن در این کتاب به بعضی از حالات وجودی یا به قول فلاسفه، اگزیستانسیال که در درون انسان اتفاق میافتد و مرتبط با سفر است میپردازد. او در این کتاب حالت وجودی دلشوره» یا نداشتن آرام و قرار، و حالت روانشناختی عادت کردن» را پیش میکشد. سفر معمولا با برنامهریزی آغاز میشود: ما برنامهریزی میکنیم که کجا برویم، در چه مکانی اقامت کنیم، کدام جاذبههای گردشگری را ببینیم، چه چیزی بخوریم و چه سوغاتیهایی برای خودمان و عزیزانمان به یادگار بیاوریم. با این حال میدانیم که سفر آن چیزی که ما برنامهریزی میکنیم نیست.» دهها مشکل غیر قابل پیشبینی ممکن است پیش بیاید که سفر ما را دچار چالش کند. هواپیما تاخیر کند، طوفان بیاید، پولهایمان را بزند، اتاقهای هتل کثیف باشند یا آن چیزی نباشند که ما سفارش داده بودیم و مهم تر از همه رفتار پیش بینیناپذیر انسانهایی که با ما از لحاظ زبان و فرهنگ تفاوت دارند. اما چطور میتوانیم در عین وجود این مشکلات همچنان از سفرمان لذت ببریم و خوش باشیم؟.
دوباتن ماجرای دوک دِز اِسنتDuc des Esseintes ، "قهرمان شل و وارفته" رمان Rebours نوشته هویسمانس Huysmans را روایت میکند که تک و تنها در ویلایی در حومه پاریس میزیست. به ندرت از خانهاش خارج میشد تا از آنچه که زشتی و حماقت دیگران مینامید، پرهیز کند.» (ص 16) دوکِ داستان، کتابی از دیکنز، احتمالا کتاب داستان دو شهر، را میخواند و شیفته توصیفات لندن میشود و تصمیم میگیرد که شخصا لندن را تجربه کند، او آماده میشود تا به لندن برود اما در آخرین لحظه که چمدانهایش را بسته بود و بلیط در دست در رستورانی منتظر عزیمت به لندن بود، ناگهان دچار سستی و رخوت شد. اندیشید رفتن به لندن چقدر میتواند خسته کننده باشد، این که چگونه باید تا ایستگاه بدود، دنبال باربر بگردد، سوار قطار بشود، در تختخوابی ناآشنا بخوابد، در صفها بایستد، سردش بشود، و وجود نازنین شکنندهاش را در مکانهایی که بِدِکر با آن دقت تعریف کرده بود حرکت بدهد، و نتیجتا رویایش را خراب کند بدین ترتیب آقای دوک صورتحساباش را پرداخت، رستوران را ترک گفت، سوار اولین قطاری شد که به سوی ویلایش میرفت ، با تمام چمدانها، بستهها، فرشها، چترها، عصاها، و شنلاش- و از آن پس هرگز خانهاش را ترک نکرد.» (ص 18) دوباتن ابتدا احساسی شبیه احساس دوک داشت اما سعی میکند بر این احساس دلشوره و نگرانی از سفر چیره شود که شرح آن را در صفحالت آتی کتاب مینویسد و در آخر میگوید: علیرغم آقای دوک من به سفر رفتم. لیکن لحظاتی بود که من نیز احساس کردم سفری دلپذیرتر از آن که با در خانهماندن و تورق برنامه بین المللی پرواز بریتیش ایرویز در تخیلمان برانگیخته شود وجود ندارد.» (ص 36)
میشل دومونتنی در 28 فوریه 1533 میلادی در جنوب غربی فرانسه به دنیا آمد و 59 سال بعد به دلیل بیماری سنگ کلیه که بخش اعظمی از عمر آزارش میداد، درگذشت. مونتنی به معنای دقیق کلمه فیلسوف نبود او بیشتر مقاله مینوشت و سعی میکرد تا از انتزاعیات فلسفی دوری کند و از همین رو بیشتر مقالاتش ناظر به زندگی ایندنیایی و زمینی خودش و اطرافیانش بود. مجموعه مقالات او که بالغ بر یکصد و هفت مقاله و در موضوعاتی مثل درباره دوستی، درباره راه و رسم لباسپوشیدن، درباره تجربه، درباره بوها، درباره بیرحمی نوشته شده، فیلسوفان و متفکران را از برج عاج بیعیبی و عدم دسترسی پایین میآورد و به مردم عادی نشان میدهد که فیلسوفان موجودات عجیب و غریبی نیستند بلکه مثل آنها میخورند مینوشند، میخوابند، و دچار انواع و اقسام دردها و عیبها هستند. سارا بیکول، نویسنده معاصر بریتانیایی، پنج سال از عمرش را، به قول خودش، نزد مونتنی "بندگی داوطلبانه" کرده و با آراء و نظرات او سر و کله زده است و حاصل کار کتابی شده با نام چطور زندگی کنیم: زندگی مونتنی در یک سوال و بیست جواب». سوال محوری این کتاب این است: چطور زندگی کنیم». بیکول در بیست فصل مجزا سعی کرده با توجه به زندگی و آراء مونتنی به سوال چطور زندگی کنیم» جواب دهد. فصل چهاردهم کتاب با این عنوان شروع میشود: سوال: چطور زندگی کنیم؟ جواب: دنیا را ببینید.» و بعد به مونتنی و سفرکردن پرداخته میشود.
مونتنی همیشه میخواست سفر برود تا تنوع همیشگی اشکال طبیعت را کشف کند» و شگفتیهای دنیا را به چشم خود ببیند. در تنوع دنیای فعلی کند و کاو کند، جایی که میتوانست افکارش را در برخورد با غریبهها صیقل و جلا دهد.» (چطور زندگی کنیم، ص 332) برای مونتنی مقصد تنها بخش مهم سفر نبود بلکه او دوست داشت که از راه لذت ببرد و هیچ بخش دیدنی از سفر را فرو نگذارد. به همین خاطر سفرهای او معمولا بسیار بیشتر از حد معمول طول میکشید.
منشی او، که همراهی اش میکرد و ]مدتی[ دفتر خاطرات وی را نزد خود نگهداری کرد، اظهار میکرد که افراد گروه از عادت مونتنی به منحرف شدن از مسیر هروقت که درباره امور دیگری میشنید که به دیدنشان علاقه داشت شکایت میکردند. ولی مونتنی میگفت که منحرف شدن از مسیر محال است: مسیری وجود نداشت. تنها برنامه ای که خود را به آن متعهد ساخته بود سفر به مکانهای ناشناخته بود. تا زمانی که مسیری را تکرار نمیکرد در واقع مو به مو از این برنامه پیروی میکرد. ( ص 337)
مونتنی به هر کشوری که سفر میکرد سعی داشت تا آداب و رسوم مردم محلی را کاملا رعایت کند، مثل آنها لباس بپوشد، مثل آنها غذا بخورد، و مانند آنها حرف بزند. مونتنی دوست نداشت در سفرها جلب توجه کند به همین خاطر از مسافرانی که که در مقصد همچنان غذای خودشان را میخوردند، فقط با همشهریها و دوستان خودشان معاشرت میکردند، و فقط به زبان خودشان حرف میزدند، خوشش نمیآمد.
سفر برای مونتنی فرصتی بود تا طبق فرهنگهای دیگر زندگی کند و از این طریق روح تکثرگرایانه خود را آرام نماید. همین روحیه تکثرخواهانه بود که او را مشتاق "شهروند دنیا بودن" میکرد و این امر در شهر رم میتوانست میسر شود. مونتنی در سفری که به رم داشت از چندملیتیبودن این شهر به وجد آمد و درخواست شهروندی آن شهر را داد و در نهایت در طول چهار و ماه نیمی که در رم اقامت داشت توانست عنوان شهروند افتخاری رم را کسب کند.
همانطور که در ابتدای مطلب نوشتم، یکی از کارکردهای فلسفه کمک کردن به انسان برای خوب/شاد/سعادتمندانه زیستن است. فلسفه وقتی معنا پیدا میکند که سوالی یا مشکلی وجود داشته باشد. اگر مشکلات مربوط به زندگی آدمی را به دو بخش مشکلات سابجکتیو (انفسی) و آبجکتیو (آفاقی) تقسیم کنیم، در این نوشته سعی شده تا از هر دو نوع مشکلات شاهد مثالی از تلاشهای فیلسوفان برای حل آنها آورده شود. در بحثی که از دوباتن کردم از مسئلهای انفسی یعنی "دلشوره سفر" صحبت شد و در بخش مونتنی، مسئلهای آفاقی یعنی کثرت فرهنگی مورد بررسی قرار گرفت.
در زمانه فعلی که انواع مشکلات روحی سلامت زندگی آدمیان را به خطر انداخته و عدم رواداری، زندگی اجتماعی را دچار چالشهای جدی کرده است، سفرکردن میتواند به سلامت زندگی فردی ما کمک کند و با فراهمکردن زمینه آشنایی بیشتر با فرهنگهای مختلف و آداب و رسوم گوناگون، رواداری اجتماعی را تقویت نماید.
وحید حلاج
اگر همین امروز سری به کتابفروشیهای شهرتان بزنید و قفسههای مربوط به فلسفه را زیر و رو کنید تقریبا هیچ کتابی پیدا نمیکنید که به سفر از دیدگاه فلسفی نگاه کرده باشد. این روزها که انواع کتابهای فلسفه برای زندگی» ترجمه و منتشر میشود و موضوعاتی مثل فلسفه دروغ، فلسفه تنهایی، فلسفه عشق، و دهها موضوع شبیه به اینها را شامل میشود بازهم انگار سفر کردن برای فیلسوفان جالب نبوده که بخواهند فلسفه را با سفر مخلوط کنند و چیزی برای مخاطب آماده کنند.
البته منظور من این نیست که هیچ کتابی توسط فیلسوفان درباره سفر نوشته نشده. گرچه بعضی از فیلسوفان مثل سانتایانا، و آلن دوباتن مشخصا درباره سفر نوشتهاند اما پرداختن به سفر در این میان فیلسوفان جایگاه پررنگی ندارد و برای کسی که بخواهد در ادبیات فلسفی مطلبی درباره سفر پیدا کند این کار به آسانی میسر نخواهد شد.
من در این نوشته میخواهم ببینم آیا میشود از تلفیق فلسفه و سفر به نفع بهبود زندگی استفاده کرد یا نه؛ و برای این کار ابتدا باید ببینیم منظورمان از فلسفه چیست و کدام تعریف از فلسفه به کار ما میآید.
دم دستیترین تعریف برای فلسفه، تجزیه واژه فلسفه به دو واژه فیلو + سوفی است. فیلو به معنای دوستداری و سوفی به معنای دانش است و فلسفه یعنی دوستداری دانایی. اما این تعریف کمک چندانی به ما نمیکند. چون در یونان باستان که مهد تولد فلسفه بوده تقریبا تمام دانشها از جغرافیا بگیر تا ریاضی و از اخلاق بگیر تا طب ذیل مجموعه فلسفه تعریف میشدهاند. اما آن چه به مرور معنای خاص فلسفه تلقی شد، همان بود که بعدها به مابعدالطبیعه مشهور شد و در آثار ارسطو به آن بسیار پرداخته شد.
با این حال فلسفه هیچ گاه منحصر در مابعدالطبیعه نبوده و نیست. همین حالا اگر وارد گوگل شوید و معنی فلسفه را به انگلیسی جستجو کنید به تعاریف بسیاری از آن برخواهید خورد. یکی از تعاریف یا کارکردهای اصلی فلسفه نشاندادن راهی برای خوب زندگی کردن است. افلاطون سه ایده حقیقت، خیر، و زیبایی را، ایدههایی میدانست که انسانها با رسیدن به آنها به سعادت میرسند. ویلیام جیمز در درس گفتارهای گیفورد خود که در سال 1901 در دانشگاه ادینبرا اسکاتلند برگزار شد و حاصل آن کتاب درخشان "تنوع تجربه دینی" بود، مهمترین دغدغه زندگی انسان را رسیدن به شادکامی بیان میکند. فلسفه به ما کمک میکند که اولا بدانیم شادکامی چیست؟ ثانیا چطور به دست میآید؟ و ثالثا به دست آوردنش مطلوب است یا نه؟. در این مطلب به پرسش اول و سوم کاری نداریم و به پرسش دوم خواهیم پرداخت. اما سوال اینجاست که آیا سفر میتواند به کسب یک زندگی خوب و خوش یاری برساند یا نه. به عبارت دیگر آیا سفر می تواند به ما کمک کند که زندگی با درد و رنج کمتر و احساس رضایت و لذت بیشتر داشته باشیم یا خیر.
همانطور که اشاره کردم در تاریخ فلسفه فیلسوفان کمی هستند که درباره ربط بین سفر و فلسفه چیزی نوشته باشند، یا اصلا آدم اهل مسافرتی بوده باشند و از سفرهایشان به نفع نظریات فلسفیشان استفاده کرده باشند. با این همه در این نوشته به دو فیلسوف یا متفکر اهل فلسفه اشاره خواهم کرد که چیزهایی درباره سفر نوشتهاند و با همدیگر خواهیم دید که از نظر این دو فیلسوف سفر چه کمکی میتواند به خوبزیستن ما بکند.
دوباتن برای ایرانیها فیلسوف ناشناختهای نیست. معروفترین کتابی که از او به فارسی ترجمه شده تسلی بخشیهای فلسفه» است. دوباتن در سال 1969 در سوئیس متولد شده و دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه هاروارد طی کرده است؛ هم اکنون فلسفه درس میدهد و از فلسفه مینویسد. دوباتن یکی از بناینگذاران سازمانی آموزشی است به نام "مدرسه زندگی" که از فلسفه برای خوبزیستن بهره میبرد. کتابهایی که او نوشته هم بیشتر در همین راستا هستند، کتابهایی مثل جستارهایی در باب عشق، خوشیها و مصائب کار، هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، سیر عشق، و هنر سیر و سفر.
هنر سیر و سفر، کتابی است که دوباتن مخصوصا درباره سفر کردن نوشته است. دوباتن هم مانند بسیاری دیگر از فیلسوفان، خوشبختی را نهایت زندگی آدمی میداند. او در بخش دوم فصل اول کتاب هنر سیر و سفر مینویسد:
هر آینه بپذیریم زندگی ما حول جستجوی خوشبختی میگردد، در آن صورت کمترین فعالیتی را میتوان بر شمرد که بیش از سفرهایی که کردهایم – با تمام تناقضها و مشقاتشان- پویایی این جست و جو را آشکار کنند. سفرهای ما هر چند غیر دقیق، درکی از زندگی چنان که باید باشد، فراتر از محدودیتهای کار و تلاش معاش عرضه میکنند. به ندرت تصور میشود سفرهایمان مسائلی فلسفی را مطرح کنند –منظورم مسائلی است که تفکری ورای عملی بودن را میطلبند، سیل پیشنهادات درباره مقصد سفرمان به سویمان سرازیر میشود، که کجا برویم بهتر است؛ اما به ندرت در مورد علت یا چگونه رفتن میشنویم.» (هنر سیر و سفر، ص 15و 16)
دوباتن در این کتاب به بعضی از حالات وجودی یا به قول فلاسفه، اگزیستانسیال که در درون انسان اتفاق میافتد و مرتبط با سفر است میپردازد. او در این کتاب حالت وجودی دلشوره» یا نداشتن آرام و قرار، و حالت روانشناختی عادت کردن» را پیش میکشد. سفر معمولا با برنامهریزی آغاز میشود: ما برنامهریزی میکنیم که کجا برویم، در چه مکانی اقامت کنیم، کدام جاذبههای گردشگری را ببینیم، چه چیزی بخوریم و چه سوغاتیهایی برای خودمان و عزیزانمان به یادگار بیاوریم. با این حال میدانیم که سفر آن چیزی که ما برنامهریزی میکنیم نیست.» دهها مشکل غیر قابل پیشبینی ممکن است پیش بیاید که سفر ما را دچار چالش کند. هواپیما تاخیر کند، طوفان بیاید، پولهایمان را بزند، اتاقهای هتل کثیف باشند یا آن چیزی نباشند که ما سفارش داده بودیم و مهم تر از همه رفتار پیش بینیناپذیر انسانهایی که با ما از لحاظ زبان و فرهنگ تفاوت دارند. اما چطور میتوانیم در عین وجود این مشکلات همچنان از سفرمان لذت ببریم و خوش باشیم؟.
دوباتن ماجرای دوک دِز اِسنتDuc des Esseintes ، "قهرمان شل و وارفته" رمان Rebours نوشته هویسمانس Huysmans را روایت میکند که تک و تنها در ویلایی در حومه پاریس میزیست. به ندرت از خانهاش خارج میشد تا از آنچه که زشتی و حماقت دیگران مینامید، پرهیز کند.» (ص 16) دوکِ داستان، کتابی از دیکنز، احتمالا کتاب داستان دو شهر، را میخواند و شیفته توصیفات لندن میشود و تصمیم میگیرد که شخصا لندن را تجربه کند، او آماده میشود تا به لندن برود اما در آخرین لحظه که چمدانهایش را بسته بود و بلیط در دست در رستورانی منتظر عزیمت به لندن بود، ناگهان دچار سستی و رخوت شد. اندیشید رفتن به لندن چقدر میتواند خسته کننده باشد، این که چگونه باید تا ایستگاه بدود، دنبال باربر بگردد، سوار قطار بشود، در تختخوابی ناآشنا بخوابد، در صفها بایستد، سردش بشود، و وجود نازنین شکنندهاش را در مکانهایی که بِدِکر با آن دقت تعریف کرده بود حرکت بدهد، و نتیجتا رویایش را خراب کند بدین ترتیب آقای دوک صورتحساباش را پرداخت، رستوران را ترک گفت، سوار اولین قطاری شد که به سوی ویلایش میرفت ، با تمام چمدانها، بستهها، فرشها، چترها، عصاها، و شنلاش- و از آن پس هرگز خانهاش را ترک نکرد.» (ص 18) دوباتن ابتدا احساسی شبیه احساس دوک داشت اما سعی میکند بر این احساس دلشوره و نگرانی از سفر چیره شود که شرح آن را در صفحالت آتی کتاب مینویسد و در آخر میگوید: علیرغم آقای دوک من به سفر رفتم. لیکن لحظاتی بود که من نیز احساس کردم سفری دلپذیرتر از آن که با در خانهماندن و تورق برنامه بین المللی پرواز بریتیش ایرویز در تخیلمان برانگیخته شود وجود ندارد.» (ص 36)
میشل دومونتنی در 28 فوریه 1533 میلادی در جنوب غربی فرانسه به دنیا آمد و 59 سال بعد به دلیل بیماری سنگ کلیه که بخش اعظمی از عمر آزارش میداد، درگذشت. مونتنی به معنای دقیق کلمه فیلسوف نبود او بیشتر مقاله مینوشت و سعی میکرد تا از انتزاعیات فلسفی دوری کند و از همین رو بیشتر مقالاتش ناظر به زندگی ایندنیایی و زمینی خودش و اطرافیانش بود. مجموعه مقالات او که بالغ بر یکصد و هفت مقاله و در موضوعاتی مثل درباره دوستی، درباره راه و رسم لباسپوشیدن، درباره تجربه، درباره بوها، درباره بیرحمی نوشته شده، فیلسوفان و متفکران را از برج عاج بیعیبی و عدم دسترسی پایین میآورد و به مردم عادی نشان میدهد که فیلسوفان موجودات عجیب و غریبی نیستند بلکه مثل آنها میخورند مینوشند، میخوابند، و دچار انواع و اقسام دردها و عیبها هستند. سارا بیکول، نویسنده معاصر بریتانیایی، پنج سال از عمرش را، به قول خودش، نزد مونتنی "بندگی داوطلبانه" کرده و با آراء و نظرات او سر و کله زده است و حاصل کار کتابی شده با نام چطور زندگی کنیم: زندگی مونتنی در یک سوال و بیست جواب». سوال محوری این کتاب این است: چطور زندگی کنیم». بیکول در بیست فصل مجزا سعی کرده با توجه به زندگی و آراء مونتنی به سوال چطور زندگی کنیم» جواب دهد. فصل چهاردهم کتاب با این عنوان شروع میشود: سوال: چطور زندگی کنیم؟ جواب: دنیا را ببینید.» و بعد به مونتنی و سفرکردن پرداخته میشود.
مونتنی همیشه میخواست سفر برود تا تنوع همیشگی اشکال طبیعت را کشف کند» و شگفتیهای دنیا را به چشم خود ببیند. در تنوع دنیای فعلی کند و کاو کند، جایی که میتوانست افکارش را در برخورد با غریبهها صیقل و جلا دهد.» (چطور زندگی کنیم، ص 332) برای مونتنی مقصد تنها بخش مهم سفر نبود بلکه او دوست داشت که از راه لذت ببرد و هیچ بخش دیدنی از سفر را فرو نگذارد. به همین خاطر سفرهای او معمولا بسیار بیشتر از حد معمول طول میکشید.
منشی او، که همراهی اش میکرد و ]مدتی[ دفتر خاطرات وی را نزد خود نگهداری کرد، اظهار میکرد که افراد گروه از عادت مونتنی به منحرف شدن از مسیر هروقت که درباره امور دیگری میشنید که به دیدنشان علاقه داشت شکایت میکردند. ولی مونتنی میگفت که منحرف شدن از مسیر محال است: مسیری وجود نداشت. تنها برنامه ای که خود را به آن متعهد ساخته بود سفر به مکانهای ناشناخته بود. تا زمانی که مسیری را تکرار نمیکرد در واقع مو به مو از این برنامه پیروی میکرد. ( ص 337)
مونتنی به هر کشوری که سفر میکرد سعی داشت تا آداب و رسوم مردم محلی را کاملا رعایت کند، مثل آنها لباس بپوشد، مثل آنها غذا بخورد، و مانند آنها حرف بزند. مونتنی دوست نداشت در سفرها جلب توجه کند به همین خاطر از مسافرانی که که در مقصد همچنان غذای خودشان را میخوردند، فقط با همشهریها و دوستان خودشان معاشرت میکردند، و فقط به زبان خودشان حرف میزدند، خوشش نمیآمد.
سفر برای مونتنی فرصتی بود تا طبق فرهنگهای دیگر زندگی کند و از این طریق روح تکثرگرایانه خود را آرام نماید. همین روحیه تکثرخواهانه بود که او را مشتاق "شهروند دنیا بودن" میکرد و این امر در شهر رم میتوانست میسر شود. مونتنی در سفری که به رم داشت از چندملیتیبودن این شهر به وجد آمد و درخواست شهروندی آن شهر را داد و در نهایت در طول چهار و ماه نیمی که در رم اقامت داشت توانست عنوان شهروند افتخاری رم را کسب کند.
همانطور که در ابتدای مطلب نوشتم، یکی از کارکردهای فلسفه کمک کردن به انسان برای خوب/شاد/سعادتمندانه زیستن است. فلسفه وقتی معنا پیدا میکند که سوالی یا مشکلی وجود داشته باشد. اگر مشکلات مربوط به زندگی آدمی را به دو بخش مشکلات سابجکتیو (انفسی) و آبجکتیو (آفاقی) تقسیم کنیم، در این نوشته سعی شده تا از هر دو نوع مشکلات شاهد مثالی از تلاشهای فیلسوفان برای حل آنها آورده شود. در بحثی که از دوباتن کردم از مسئلهای انفسی یعنی "دلشوره سفر" صحبت شد و در بخش مونتنی، مسئلهای آفاقی یعنی کثرت فرهنگی مورد بررسی قرار گرفت.
در زمانه فعلی که انواع مشکلات روحی سلامت زندگی آدمیان را به خطر انداخته و عدم رواداری، زندگی اجتماعی را دچار چالشهای جدی کرده است، سفرکردن میتواند به سلامت زندگی فردی ما کمک کند و با فراهمکردن زمینه آشنایی بیشتر با فرهنگهای مختلف و آداب و رسوم گوناگون، رواداری اجتماعی را تقویت نماید.
درباره این سایت